۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه

45- فستیوال رقص چوب های دو سر گوهی

پّری ، در آستانه ترکیدن ، پر از نفرت ، نفرتی که کل وجودمتو تلخ کرده ، پر از بغضی ، بغضی که قطره قطره از خورد شدن معصومیتت به وجود اومده ، پر از تاریکی ، تاریکی بعد از آب شدنت ، بعد از تموم شدنت ، پری از تلخ ترین تنهاییایی که هر ثانیش جمع تموم غروب جمعه های عمرته ، پر از کس خنده هایی که نزدی به هر روز بدتر از دیروزت ، پر از خستگی ، پر از میلیون تا اتفاق جدیدی که تو باطن یه چیزن ، پر از تکرار ، تکرار ، تکرار و تکرار و .............................
یه مخزن فولادیه لعنتی به ضخامت همه عمرت ، بزرگترین ترست میشه نترکیدنش ،،،،،، نه ترکیدنش ، اصلا هر دو

درد دائمیه گلو از بغض ، خستگی عضلات صورت از جلوگیری ، تمرکز روی فرش قالی برای نشنیدن ، التماس تنبیه دست چپ و راست به هم برای نلرزیدن ، نوازش  کل این سد چوبی پوسیده قدیمی برای تحمل بار مجموع بلایای طبیعی
ته ته ته ته آرزوت بشه یه متلاشی شدن آروم و بی صدا ، ته ته ته ته آرزوت بشه دیدن آخر تکراری ترین فیلم تاریخ با زمزمه این شعر تکراری :

مگر خواب اجل شیرین کند افسانه مارا .... و THE END