۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

22- انزجار


مرگ را دوست دارم چون تو که میخندی ، آفتاب میگندد ، زمین نعره میزند ، خدا میشرمد ، شیطان توبه میکند ، بشر زجه میزنند ، تو حاصل نطفه نفرتی ولی آغوش مرگ همیشه مهربان ،،،،

۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

21- گلخانه


کالبد بشری گلخانه ایست بسیار زیبا شامل گلدان هایی به رنگ های سفید و سیاه که میشه به چشم صفحه شطرنج هم بهش نگاه کرد ، در میان این گلخانه میشه وجود افسردگی و غم رو به گلدان سیاه کاکتوسی تشبیه کرد که در درون گلخانه کالبد فرد وجود داره ، از بدو تولد تا لحظه مرگ ، این کاکتوس باید وجود داشته باشه ولی در همان ابعاد گلدان خودش و زیبایی خودش  در میان بقیه گلدان های سفید امید ، محبت ، عشق و گلدان های سیاه خشم ، نفرت ....و گلدان های دیگه ای که گلخانه روان انسان رو تشکیل میدن ، اما گاهی به دلیل (کم آبی) و بی توجهی باغبان و گاهی هجوم آفات و شرایط اقلیمی تعادل میان گلدان ها به هم خورده و گلخانه از حالت ثبات خارج میشه و در این بین گل های زیباتر و مطمئنا آسیب پذیر تر دچار مشکلاتی میشن ، در بین گلدان های آسیب پذیر میتوان به شادی ، عشق ، احترام ، آرامش و در کل گلدان های سفید رو نام برد ،  در این برهه زمانیست که هنر باغبان مشخص می شود ، وظیفه باغبان رسیدگی و پرورش به گلدان های سفید و هرس گلدان های مشکی و برقراری تعادل میان اینهاست ، رشد بیش از حد کاکتوس ها و بقیه سیاه ها هم منابع رشد کل گلخانه رو به سمت خودش میکشه هم به مرور برخی از سفید را رو هم نابود میکنه ، ولی باید همچنان ایمان داشت که باغبان حتی در مرکز کویر هم میتونه گلخانه ای زیبا و متعادل داشته باشه.

گاهی کل فلسفه وجودی این گلخانه بهانه ایه برای اثبات هنرمندی باغبان

۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

20- پیامبری


امتحان کنید اگه شرایطشو دارید حتی واسه یه بارم که شده ، سکوت مطلق طوری که مغز برای اطمینان از کارکرد حس شنوایی سنسور ها رو حساس تر کنه ، سکوتی که تنها صداهاش صدای نفس کشیدنت و صدای ضربان قلبت باشه ، تاریکی ، طوری که مردمک چشم برای گرفتن کوچک ترین منبع نوری 8 برابر گشاد تر شده ولی یه آژیر تو مغز میگه کوری ، بی حرکت ، بی صدا ، 40 ضربان و 10 بازدم در دقیقه ، سرعت زمان 1/4 حالت عادی ، معلق ...


من معراجمو رفتم ، من پیامبریمو کردم ، رسالتم به پایان رسیده ، منتظر بشارت نیستم ، وعده سوراسرافیل رو جدی نگرفتم ، اما درونم انگار اواسط قیامته

۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

19- گمشده

وختی دکل سر کوچه مان اتصالی میکند تو نیستی ، وختی لنگر کشتی به فیبر نوری گیر میکنه تو نیستی ، وختی ساکس پراکسیم قطه تو نیستی ، وختی ...

تو هیچوخت نبودی ، هیچوخت نیستی فقط زمانی که بازیچه هایم را ، قرصهایم را ، بهانه هایم را از دست میدهم عاجزانه در مفلوک ترین حالت بودنت را فریاد میزنم ، امیدوارم که با بودنت شاید .... فقط شاید ... همین

عمریست به همین دلخوشم ، به این که بیایی ، به این که شاید بیایی ، ندیدمت و نمیدانم کیستی یا چیستی و کدامی ، فقط ایمان دارم ذره ای ، نیمی ، قسمتی از من نیست شده ، فراموش شده ، جا مانده و سردرگمم ، میگردم ، میچرخم ، سرمیزنم ، میرقصم ، مینوشم و ایمان دارم که میابمش ، پیدایش میکنم ، کامل میشوم ، سیراب میشوم ، آرام میشوم ، پیدا میشوم


نیست من ، دلیل من ، باش که با بودنت توست که میگردم ، با امید و ایمان به بودنت میچرخم ، مینوشم و میرقصم

بگذار از نبودنت نگویم که کذب محض است ...


پ.ن : آرزو کن عزیزت کشته بشه ولی گم نه 

۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

18 - رفاقت

رفیق ناباب اونی نیس که سیگارو میده دستت ، اونیه که دلیل سیگار کشیدنت شده
رفیق ناباب اونی نیس که تا 2 شب باهاش بیرونی ، اونیه که تا 2 شب میفرستت بیرون
رفیق ناباب اونی نیس که گرگت میکنه ، اونیه که گوسفند فرضت میکنه
رفیق ناباب اونی نیس که باهاش خوشی ، اونیه که نباشه نا خوشی
رفیق ناباب اونی نیس که خاکستریتو رنگی میکنه ، اونیه که باهات یه رنگه

تنهاییه من ، تو کدومشی ؟

۱۳۹۱ مرداد ۲۶, پنجشنبه

17- مسیر

شاید باورت نشود ولی این نوشته ها که میبینی از راه دوری آمده ، از پس همه کشاکش این اینترنت لعنتی ، از تمامی فیلتر ها و محدودیت ها ، از کیبوردی خسته ، از دستانی لزران و خیس  و سرد ، از تنی جوان متعلق به یک پیرمرد ، از سری سردرگم و حیران ، از دلی سنگی ، شکسته ، سرد ، زخمی ، از پس عمری گشتن ها و گیجی ها و شکستن ها و سخت شدنها ، از پس مشتی خاطرات ماندگار دور ریختنی ، از پس 20 و 100 سال عمر به چشمانت رسیده ، رسیده که بگوید نمیداند چطور این مسیر لعنتی را شرح بدهد ، بگوید که این کلمات هیچند ، بگوید و بگوید بگوید و خسته شود و تشکر کند از بودنت

با لبخندی تلخ به سوی چشمی دیگر :)

۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

16- امیدواری های ثابت

سلامتی همه لیوانایی که دیر خالی میشن ، سلامتی همه قندایی که همیشه ته کشو هستن ، سلامتی باطری کیبوردم ، سلامتی هدفون خستم ، سلامتی فن پشت کیسم ، سلامتی کلید اتاقم ، سلامتی کفشای پیرم ، سلامتی جیبای گرمم ، سلامتی ساعت کند ذهنم ، سلامتی ژیلت نداشتم و آینه شکستم ، سلامتی ، سلامتیت

۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

15- تیمارستان وارونه

-هر کی میاد طرفمون چه مجازی چه واقعی شرو میکنه سفره دلشو وا کردن ، همه جیک و پیک و ته دیگ دلشو میریزه وسط ، ازونجایی که همه اینا خاطره ست بهترین مشاوره موجود داده میشه و عمل میکنه ، مشاوراتی که رو ما عمل نکرد

-بعد روزایی میاد که میزنیم تو فاز چس ناله و غمگین و دپسوردگیو ترشیدگی جالبه همون مشوور (مشاوره شونده) میاد میخواد بهت قوت قلب بده ، میخواد خوبت کنه ولی نمیتونه ، ما اید بدتر بشیم تابهتر بشیم ، ینی کارمون از افسردگیو فازای عن که میگزره میرسیم به کسشر تفت دادنو هر هر خندیدن و خوش بودن بعدش که یه سری افاقات میوفته که میخواد تورو تبدیل به یه عادم عادی کنه دوباره برمیگردی خونه اول ،، یه ما پله بی پایان ...

- غم واس ما حکم شادیو داره شادی حکم غمو ، خیلی وخته با خودمون درگیریم ، به زندگیت برس دایی 

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

14- تساوی

کودکتر که بودم تصورم از سن حال حاضر خودم خیلی متفاوت تر بود ، قوی تر ، تواناتر ، راسخ تر و و و و ... ، تصور میکردم اون موقه پیروز بشم .

روزا گذشت و نزدیکتر شدم به اینجا ، سراب نبود ، واقعی بود ، به همه چیزایی که تصور میکردم رسیدم ولی ، ولی فرقش این بود که کوچکتر که بودم کوچکتر میدیدم ، راحتتر رد میشدم ، ضعیف تر میدیدم و امیدوار بودم ، شکست استوارتر میکنه اما نه همیشه ، نه دائم

دیگه ضربات بهم تاثیری ندارن ، منم دیگه استواری سابق رو ندارم  ، استواری کودکیم رو ، کودکیه کریستالی امیدوار

:)  بگذریم

13- امیدواری


۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

12- داستان بوم

یه عزیزی واسمون صحبت میکردو میگفت زندگی یه فرصته ، فرصت تجربه ، مث یه بوم یا دفتر نقاشی میمونه که فرصت داری از سر تا تهشو هر چی دوس داری بکشی ، در آخرم هر کی زیبا تر کشیده باشه وضعش از بقیه بهتره

خیلی وقته دارم تقلا میکنم این خودکار نوک تیز مشکی حرکت کنه تغییر کنه و یا حداقل یه طرحی بزنه ولی هربار اراده به حرکت کرده یا یه خط مشکی عقیق رو کل صفحه کشیده یا بومو پاره کرده

طرح خودمو که از نقص خودم میدونم که همچین گندی شده ، ولی هستند کسایی که تو زندگیشون رنگ دیگه ای ندیدن که هیچ بومشونم سیاه بوده ، میدونم در حیطه قدرت خیلیاتون نیس که بتونید یه رنگ جدید دستشون بدید پس لاقل کاری نکنید که بومشونو پاره کنن ، بزارید آروم بمونن و بگذره ، بهشون آرامش بدین و یا حداقل آرومشون بزارید ، شاید تنها کاریه که از دستتون برمیاد

ببندم ، اگه دقیق تر نگاه کنید کم نمیشه ازتون زیاد میشه بهتون

۱۳۹۱ مرداد ۱۸, چهارشنبه

11- همه چیز اینجا شروع شد

با یک نگاه چرنده ، تستسترونه ، زیر نافه ...

باید شناخت ، سبک سنگین کرد ، دید ، شنید ، گفت ، بوئید ، چشید همه جوانب را ، عادتم بوده از سخت ترین راه ممکنه رفتن ، عادتم همانا و نایافتن همانا ، غمگین شدن همانا ، خطا کردن ...

عامی بگم ، کسی که خیلی مواظبه دستش هرز نره یه جایی فجیح آسفالت میشه ، عاشق نبودن و عاشقی کردن سنگینه ، به خصوص وقتی که طوری فیلم عاشقی رو میای که تک تکه عشاق به نام جلوت زانو میزنن ، فیلم اومدنم رو پای لقمه بد نزار ، کسی که عاشق نباشه مریضه ، بیماره ... حسرت ساده ترین چیزا رو خوردن خیلی سنگینه ، اینو از یه یتیم ، از یه بیوه ، از یه معلول بپرسید

 حسرت ثانیه ای تجربه این حسو خوردم ، برچسب ناقص بودن به خودم چسبوندم ولی بازم طبق عادت ادامه دادم ، ادامه میدم ، شاید ، یه روزی ، یه ثانیه ای ....


این پست در جواب به خودم بود :https://www.facebook.com/joghd.bimar/posts/343634172384346

۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

10- سونامی

تاثیر ماه را بر تنم حس میکنم ، آرام مرا به سوی خود میخواند ، بسیار آرام مثل ذاتش ، باد سرکش و دوست داشتنی ، دمدمی ، گاهی نوازش گر و گاهی طوفانی کننده

رهگذرانی چون ماهیگیری پیر و والی خسته ، بطری امیدوار ، تکه ابری جا مانده

تاثیر همه را حس میکنم ولی زودگذر ، کوچک و بی ارزش

اما تو بستر من ، خانه من ، دلیل وجود من ، پنهان من ، کوچکترین لرزشت چنان موج مخربی از من می آفریند که ...

ای تو
آرامشت آرامش من و آشفتگیت آشفگیم

آغوشت را از من مگیر

۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

9- چوب بستنی

کودک تر که بودم ، چوب بستنی رو فرو کردم تو گلدون و روزها به پاش نشستم ، هر روز آب دادم و هر روز نگاش کردمو باهاش حرف زدم

دوباره تکرار شد این دفه نه در گلدون ، هر روز هر ساعت هر ثانیه

این دفه دست هیچکس پنهانی چوب بستنی منو به گلایل تبدیل نکرد 

8- کد تقلب Cheat

شوق رسیدن به دریای چشمانت چنان مجنونم کرده بود که به جای خرید نان سوار قطار بودم ، حتی God Mode هم نمیشد این همه شوق را از بین برد

شاید خود خدا باشی که توانستی

۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه

7- لباس تنهایی

نوشتن حین بی خوابی های هر شب سرگرمیم نیست ، مث انتقام میمونه ، حس یه دختر 16 ساله غیبتر ، به خصوص موقع هایی که در مورد خود لامصبش تایپ میکنم ، میاد میاد و همینجوری میاد انگار خودشم از شهرت بدش نمیاد ولی هربار حس کردم میخواد یه اسم و رسمی به پا کنه دست به دامن Backspace شدمو با یه لبخند موذی نابودیه آرمان هاشو نگاه کردم ، از یه جنبه دیگه بخوام بگم منم بهش نه تنها عادت کردم که هر شب منتظرم کی میاد ، مث یه اتوبوس قدیمی کثیف و پر سرصدا پیداش میشه ، بدم میاد ازش ولی اگه جا بمونم منظره های زیادیو از دست میدم ، دوسش دارم خودشم میدونه اصن واسه همینه هر شب میاد دنبالم ، گاهی فک میکنم ما دو تا هووی همیم :| از هم متنفریم و چون عمریه با هم زیر حاجی خوابیدیم دیگه عادت کردیمو ته دلمون خاطر همو میخوایم

بیخوابیم لباسیه که تنهاییم واسه خودش دوخته ، تکراریه ولی بهش میاد 

6- امیدواری زودگذر به سننجاب ها

به یه نقطه ای میرسی که دیگه واست شنیدن و توجه کردن مهم نیس ، کاری از کسی بر نمیاد ، نمیشه برگشت ، نمیشه پاک کرد ، نمیشه بست و از اول باز کرد
مصداق این قضیه رو تو دی ماه اون سنجابی میبینم که حتی دلش نیومده پوست گردو هاشو دور بریزه چون لونه ناقص یه کلاغو دیده ، کمتر خورده و انبار نکرده چون نگاه یه سنجاب دیگه سوزوندتش ولی با شروع طوفان کلاغ میپره و سنجاب بغل دستی در لونشو میبنده ، اینجاست که دیگه اگه سلطان جنگلم باشی واست مهم نیست ، به زنجیره انقراض میپیوندی

حیواناتی هستیم که سنجابای دورمونو ندیدیم و اگه دیدیم واسمون مهم نبوده

سنجابایی هستیم که روزی به نگاه بغلیمون توجه نکردیمو درو بستیم

امیدواری به انقراض ...

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

5- باران رحمت


و خداوند حضرت BucketHead را برای انزال مغزهای سفت نخاع نازل کرد

4- خیلی بد

بده ، عنه ، بگی بگی بگی و بگی و تهش بفهمی زِری بیش نبوده ، اینجاست که .... تکراریه نمیگم چی میشه ولی ادامه داره همیشه ، میشی شاده همیشه غمگین ، میشی قهقهه های زورکی ، میشی بی غمه ... میشی خوشحاله .... میشی

بده سنگ صبور کسایی باشی که نمیفهمن داری سرریز میکنی ، داری بالا میاریو با اسید معده آویزون از گوشه لبت لبخند میزنی ، یا بهترم کن یا نباش لدفن

3- عوامل پاشیدن

همچنین از دیگر اثرات خودارضایی میتوان به کمرنگ شدن ناگهانی عشقهای آتشین اشاره کرد

2- حال و حوای آلوده

هوای هوای عشق بهانه کردن برای حاله

1- 2 * 4 متر عشقبازی

افتاده بودم کف اتاق ، داغ ، گیج ، دهنم ترش بود ، چشام به حالت لذت بخشی میچرخید ، بازیشون گرفته بود به حالت قهرمانای داستان تمرکز کردم ، کجام ؟ چن ساعت ؟ آروم بدن کرخت و بی حسمو منقبض کردم ، انگار یه ساله زیر بتون مدفون بوده ، همچنان حس قهرمانای داستانو داشتم خودمو کشیدم بالا ، در کمال ابهت چهار دستو پا شده بودم یه حرکت دیگه و تکیه دادم به دیوار ، تاریک بود ، خوشبختانه کلید لامپ اتاق نزدیک بود و رو