۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه

7- لباس تنهایی

نوشتن حین بی خوابی های هر شب سرگرمیم نیست ، مث انتقام میمونه ، حس یه دختر 16 ساله غیبتر ، به خصوص موقع هایی که در مورد خود لامصبش تایپ میکنم ، میاد میاد و همینجوری میاد انگار خودشم از شهرت بدش نمیاد ولی هربار حس کردم میخواد یه اسم و رسمی به پا کنه دست به دامن Backspace شدمو با یه لبخند موذی نابودیه آرمان هاشو نگاه کردم ، از یه جنبه دیگه بخوام بگم منم بهش نه تنها عادت کردم که هر شب منتظرم کی میاد ، مث یه اتوبوس قدیمی کثیف و پر سرصدا پیداش میشه ، بدم میاد ازش ولی اگه جا بمونم منظره های زیادیو از دست میدم ، دوسش دارم خودشم میدونه اصن واسه همینه هر شب میاد دنبالم ، گاهی فک میکنم ما دو تا هووی همیم :| از هم متنفریم و چون عمریه با هم زیر حاجی خوابیدیم دیگه عادت کردیمو ته دلمون خاطر همو میخوایم

بیخوابیم لباسیه که تنهاییم واسه خودش دوخته ، تکراریه ولی بهش میاد 

۱ نظر: