۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

35- زمزمه شوم

چشم باز کرد سنگینی بود و تاریکی بود و سوز ، سوزناک از مدفون شدن زیر ده ها ..  نه صدها تُن سوزن یخ زده

چشم بست ، باز بودنشان پیشکشی جز ترس و سوزش بیشتر نداشت

هر کوچک ترین تکان ، بزرگترین عذابی بود بر تن مدفون ، طعم سنگین آهن زنگ زده ، عذاب استشمام ، حسرت نفس عمیق بر سینه ی احاطه شده ، چشم هایی کور و بی جرات از باز شدن ، مسابقه عفونت تَن با تُن زنگ آهن

اما در درون ، در اعماق غاری نمور ، جرقه ی امید  ، نا امید و سرد و سرخورده ، سوسویی خفیف ، لاغر و نحیف ، منتظر کوچک ترین بهانه برای آزادی ، برای تمام شدن ، نشسته در گوشه ای ، آرام زمزمه میکرد "بالا ، بالا ، بالا ، ..." ، جرقه به خود نیز پوزخند میزد ازین همه حماقت

ده ها سال صدها سال گذشت ، و تنها بالا بود ، در چشم جرقه خیره شد ، او با همان لحن ، خسته ، مضحک و بی حوصله همچنان همان را تکرار میکرد ، بالا ، بالا ، بالا ، ... ، انتقال زمزمه از لبان امید به لبان زخمی

اولین لرزش پس از ده ها سالی که صدها سال گذشته بود ، لذت از یادآوری طعم قدیمی سوزش ، یادآوریه زخمها ، مخلوط گوشت و آهن ، مخلوط تیزی و نفوذ از پلک ها ، چسبندگی ، دوخته شده به مکان ، منتظر زمان

تبدیل لرزش ها به تکان ها ، تبدیل سوزش ها به استخوان سوزی ها ، تبدیل امید به خشم ، تبدیل زمزمه به فریاد

ده ها سال که هزاران سال در مسیری سرخ گذشت ، تنی نمانده ، هر تکه کوچکش را در مسیر سوقات داده به سوزن ها ، سوقاتی از فرط شادمانی برای فشاری ، سوزشی ، کمتر ، شوق تنفس ، شوق چشم گشایی چشمانی کور ، سینه ای سوزناک ولی امیدوار به عمیق ترین .

سرانجام

صدایی ، طعم رطوبتی تازه تر از قبل ، استشمام دلربا عطری بیگانه ، با نفس های کوتاه و تند ، میرسید ، میرسید ،،، رسید ، پیشانیش دیگر وزنی نداشت ، برخورد قطراتی سرد ، شیرین ، خوشبو ، خوش صدا ،، تاریکی بود ، ولی شیرین ، خوشبو ، خوش صدا

صدایی دیگر ، صدای قدم زدن روی صدها تن سوزن نزدیک میشد ، قلبش از شدت هیجان دیگر به سوزن های مانده در آئورتش اهمنیتی نمیداد ، میخواست عمیق ترین نفس را بکشد ، بلند ترین قریاد را بزند ، چشم بگشاید

صدای پا با پتکی سنگین محکم ترین ضربه خود را بر سرش کوبید ،،،،، به آسانی پایین میرفت ، چون مایعی گرم ، سرخ ، بغض از نفس نکشیده ، مسیر سرخ خود را با حسرت و سرافکندگی نظاره میکرد ، صدای قهقهه سوزن ها ، بازگشت به زادگاه ، این بار در سکوت مطلق ، جرقه آزاد شده بود ، چشم بست در سنگینی و سوز ، سوزناک از دوباره مدفون شدن زیر ده ها .. نه صدها تن سوزن یخ زده ، بدون هیچ زمزمه ای 

۳ نظر:

  1. یه بار خوندمش فعلن! دارم میرم واسه دور دوم.
    همینو بگم که به جرات میتونم بگم تنها کسی هستم که نوتاتو تا خرخره میفهمم و تا خشتک جر میخورم! با تشچر

    پاسخحذف
  2. منم چند بار خوندمش....هربار نفسو بیشتر از قبل توو سینه حبس کرد!

    پاسخحذف