۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

32- تکراری ترین رسالت

دود شدم ، در سینه کسانی که خسته بودند ، در رگشان دویدم به قلب و سپس مقصدم مغز ، رسالتم ، امیدشان آرامش بود و همه تلاشم را با هر چند کام حبس نا امید نکردم ، هر چند برای مدتی کوتاه ، هر چند موقتی ، گذرا ، تفننی ، تعمدی ، تصنعی

مخفیانه ، آشکارا سوختم برای کسانی سوزاندند ، فنا شدم برای نابودگران ، معشوقه ای شدم برای عشاق ، دور انداخته شدم ، گاهی با حسرت و گاهی از شرم راحتشان کردم

گاهی تنها بودم ، گاهی شکسته و غمگین ، در گوشه ای ، کناری ، جیبی ، پاکتی ، در دستی ، در خیابانی کوچه ای حیاطی بالکنی

ترک شدم ، عادت شدم ، منفور و معشوق شدم ، کذب و حقیقت شدم ولی در همه حال سوختم ، این رسالتم بود

خسته ام ، خسته از تمام تکرار شدن ها با سرنوشتی تکراری ، خسته از رسالت ، خسته از سوختن از شکستن

نه من سیگار نیستم ، من "ترین" توام ، هر چه میخواهی قبلش بگذار ، ولی بگذار حداقل ترینت بمانم

من سیگار نیستم ، من خسته ام ، شاید مردی یا زنی خسته

۲ نظر: